میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

چشمهایت

مگـــه چشمـــات چـی چـی داره کــه دلـم آروم نــداره تــــو رو از وقتی کـــه دیـــده شب و روزش بــی قـــــراره یـــــــه چیـــــزایی تـــو نگـــاته که می لــــرزونه دلـم رو یــــــه جورایی اون دو چشمات زده آتیش هستـیم رو میکاییلممممممممممممممممممممممممم فدای اون چشمای قشنگت بشم من ؛ که یه ویروسه بدجنس اومده بود توش و  عفونت کرده بود خوبیش این بود چند تا از دوستای ایرانیه ما  اینجا دانشجوی چشم پزشکی هستن وقتی بهشون گفتم عمو محمد اومد خونه و دیدت  و قطره آنتی بیوتیک بهت داد حالا خدا رو شکر خیلی بهتری . وااااای میکاییل از روزی که اومدیم آسمون مالزی داره...
12 آبان 1390

فرشته من _ میکاییله من _

      وقتی رسیدی که شکسته بودم ،  از همه ی آدما خسته بودم وقتی رسیدی که نبود امیدی  ،اما تو مثل معجزه رسیدی وقتی رسیدی که شکسته بودم ،  از همه ی آدما خسته بودم بعد یه عالم اشک و بغض و فریاد  ، خدا تو رو برای من فرستاد خوب می دونم جای تو رو زمین نیست  ، خیلیه فرق تو فقط همین نیست آدمای قصه های گذشته  ، به کسی مثل تو میگن فرشته فرشته ی نجات، فرشته ی نجات ،  تو جون ازم بخواه، اونم کمه برات رسیدی از یه جا که آشنا بود  ، شبیه تو فقط تو قصه ها بود تو از یه جای خیلی دور اومدی ...
9 آبان 1390

اولین عروسی

  سلام فرشته جونه من   شما اولین عروسی تون رو هم رفتید اما باز هم تو خواب بیست و هشتم مهر عروسی پسر عموی من بود همبازی و دوسته دوران بچگی من جونم برات بگه که روزه چهارشنبه با اینکه من شبش بیشتر از دو سه ساعت نخوابیده بودم مجبور شدم وسایل رو جمع و جور کنم تو هم که بی خوابی به سراغت اومده بود حسابی کارهای زیاده بابایی هم  شده قوز بالا قوز ساعته یک اومد که راه افتادیم البته تا ساعته سه هم یه سری از  کارهاش رو هم  انجام داد و ما دو تا تو ماشین نشستیم تا بابایی اومد منم که ناراحت که اینقدر طول کشید که به حنا بندون نمی رسیم که یهو گل بود به سبزه هم آراسته شد فهمیدم جناب آقا...
4 آبان 1390

یک ماهه زیبا

میکاییلم عزیزم تولده یک ماهگیت مبارک از این که اومدی و خونه دلم رو روشن کردی ممنونم بهترین های دنیا رو از خدا برات می خوام عاشقتم فرشته یادش بخیر یک ماهه پیش داشتم انتظار می کشیدم که زودتر ببینمت ساعت های آخر بود تو هم کوله بارتو بسته بودی که بیای بغلم یک ماه به سرعت گذشت یک ماه با کلی اتفاقه جدید کلی احساسه جدید ، حسه مادر شدن همه اینها رو تو بمن دادی  ممنون که هستی .     ...
25 مهر 1390

افتادن حلقه

  یه کف مرتب ، یه هورااااااااااااااااااااااااااااااا  بزن دست دست قشنگ روووووووووووو پسرم ، قند و عسلم حلقه اش افتاد و این استرس هم تموم شد روز شنبه بعد از ناهار راهیه تهران شدیم و به محضه رسیدن رفتیم مطب دکتر که بعد از معاینه گفت این که خشک شده و خیلی راحت کندش من که  داشتم پرواز می کردم و باورم نمی شد که به این زودی بیافته خوشحال و خندان به خونه برگشتیم ...
24 مهر 1390

مامانه ترسو

  وقتی نگاهم میکنی،قشنگیاتو دوست دارم حالته معصومه چشات،رنگ نگاتو دوست دارم وقتی صداتو میشنوم ،دلم برات پر میزنه ترسه یه روز ندیدنت،غمه بزرگه قلبمه   اینقدر تورو دوست دارم که هیچکسی کسی رو اینجوری دوست ندار ه فرشته کوچولوی من سلام امشب مامی دلش هزار تا غصه داره ، آخه فردا قراره با پای خودم برم و با دسته خودم  عشقم رو بدم دسته دکتر واسه ختنه ، راستش از وقتی بدنیا اومدی یا نه شایدم از وقتی تو دلم بودی ترسه این روز رو داشتم ،...
24 مهر 1390

روزه واقعه

دوست دارم بمیرم ، اما اون اشک هاتو نبینم سلامممممممم فرشته کوچولوی قلبه من خدا رو شکررررررررررر که اون روزه بد تموم شد ، ساعته 6.5 از خونه دراومدیم آرامشت رو که می دیدم بیشتر جیگرم خون می شد ، خیلی راحت تا مطب دکتر رسیدیم رفتیم تو ، که بیدار شدی و شیر می خواستی منم رفتم تو یه اتاق تاریک نشستم که بهت شیر بدم جای خوبی برای خلوت کردن بود اشک ها هم به کمکم اومدن که بابایی مثله خروسه بی محل مامانم رو آورد اونجا انگاری فهمیده بود که من دوست دارم تنها باشم ، مامانم یه کم نشست فهمید که من چه حالی دارم گفت ای بابا پسر همین یه کارش سخته اما دختر داشتن کلی دلشوره داره از عروسیش بگیر تا زایمان و هزار تا سختی که باید بکشه اولش با خو...
23 مهر 1390

عکسه عشقه من

اون روز که رفتیم واسه پاسپورتت عکس بگیریم این دو تا عکس هم گرفتیم که تازه آماده شده عاشقه خمیازه های از ته دلتم که روزی هزار بار می کشی بعد خودتو کش و قوس میدی ...
22 مهر 1390